اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

نفس لباسشو عوض کرد و با هیونگ راهی کلوب شدند

هیونگ جلوی یه ساختمان خیلی شیک وایستاده  حتی بیرون ساختمون هم رقص نور بود و صدای موزیک هم به وضوح شنیده میشد همینطور که رسیدن دم در یه مرد چهارشونه با یه لباس رسمی وایستا ده  بود برعکس تصور نفس این یکی اصلا از دیدن هیونگ ذوق زده و متعجب نشد فقط گفت:خوش اومدین اقای کیم هیونگ جون ...چون این یه کلوب معروف بود که مخصوص  خواننده ها بازیگر ها بود

هیونگ:ببین اونجا خر تو خره مواط خودت باش یه بار زیر دست و پا له نشی

نفس:شما نگران خوودت باش

هیونگ:من کی گفتم نگرانتم ..حوصله ی نعشه کشی ندارم

نفس یه چشم غره ای به هیونگ رفت که دیگه خفه شد و حرفی نزد

همینظور که وارد شدن صدای ازار دهنده  موزیک گوش های نفسو اذیت کرد

نفس:وای اینجا چه خبره ؟؟؟

هیونگ:سلامتی

نفس به خاطر صدای بلند موزیک صدای هیونگو نمیشنید اما هیونگ به این چیزا عادت داشت

نفس:چی؟؟

هیونگ:هیچی بابا
نفس:چی میگی؟؟نمیشنوم!!

هیونگ:سرشو اورد نزدیک وگوشش و گفت :هیچی ..جون خودت بیخیال  و دست نفسو گرفت ورفتند نشستند روی چند تا صندلی که جلوش یه میز بود و رو میز همه جور مشروبی به چشم میخورد  نفس یکم اطرافشو نگاه کرد همه ی ادمای اونجا خواننده و بازیگر بودند  همینطور داشت اطرافو انالیز میکرد که چشمش به هیورین افتاد سریع قیافش رفت تو هم هیورین هم که انگار سنگینی نگاه نفسو حس کرده بود نگاهشو به طرف نفس چرخوند و هیونگو کنار نفس دید با یه ذوقی اومد طرف هیونگو نشست کنار هیونگ وبدون توجه به نفس شروع کرد به صحبت کردن با هیونگ

هیورین:اوه اوپا تو هم اینجایی؟بعد یه قیافه مظلومه به خودش گرفت وگفت:من واقعا برای اتفاقی که افتاد خیلی ناراحت بودم اصلا دوست نداشتم اینجوری گروهمون برنده بشه ...هیونگ یه لبخندی زد وگفت:نه اشکالی نداره تقصیر شما که نیست

هیورین:اره راست میگین تقصیر شما هم نبود شما باید تاوان اشتباه ادم های تازه به دوران رسیده (یه نگاه طعنه امیزی به نفس انداخت)پس بدین

نفس بیش از حد عصبانی شده بود وبیشتر به خاطر این بود که هیونگ در جوابش فقط یه لبخند زد خواست جوابشو بده اما با خودش گفت جواب ابلهان خاموشی است به خاطر همین بلند شد تا یکم از دست این عشوه های که هیورین میومد راحت بشه

بلند شد رفت و هیونگ هم اینقدر سرگرم حرف زدن با هیورین بود که متوجه رفتن نفس نشد

همینجور داشت اطرافو نگاه میکرد که متوجه راضیه شد که بین دوتا پسر نشسته جلو تر که رفت دید یکی از پسرا کیم بومه و اون یکی لی مین هو ....

راضیه:وای من عاشق بازی شمام...

مین هو با یه لبخند از اون مدل دخترکشاش گفت :ممنون

کیم بوم:شما چه جوری اومدین این تو؟؟؟اخه اینجا مال خواننده ها و بازیگراست

راضیه:من از طرف یه کسی دعوت شدم

کیم یوم :اوه بله

نفس همینجور داشت مات و مبهوت به راضیه نگاه میکرد

کیم بوم:میتونم  شمارتونو داشته باشم؟ازتون خوشم اومده

راضیه: بله....چرا که نه یادداشت کنین

نفس سرشو تکون داد و بی خیال شد ورفت روی یکی از صندلی ها نشست همین حین یه پسری اومد نشست کنارش که انگار برق گرفته بودش همه ی موهاش رو به هوا بود

پسر:سلام خانوم کوچولو؟شمارا نمیشناسم حتما مثل من زیر گروه رقص هستین اره؟

نفس نگاهی سرتا پای پسره کرد و از بوی الکلش فهمید که مسته روشو کرد اونور و جواب نداد

پسر:اوا خانومی ناز نکن دیگه...یه نگاه اینور بنداز ...اصلا پایه ای بریم بیرون و خونمو نشونت بدم؟

نفس:................(هیجی نگفت)

پسر:سکوت علامت رضا یت ..پس بلند شو بریم

نفس:................

پسره که فکر کرد نفس داره ناز میکنه دستشو نزدیک نفس برد و دست گذاشت رو گونه هاش

پسر:چه پوستی داری کوچولو

تا نفس خواست برگرده یکی بزنه تو دهن پسر دید دست پسره توسط یکی گرفته شد برگشت دید هیونگ دست پسره رو گرفته داره میپیچونه

پسر:وای اخ اخ دستمو ول کن روانی

پسره برگشت دید که طرف هیونگه خیلی شوک زده شد

پسر:وای شمایید اقای کیم هیونگ جون..اخ اخ دستم شکست

هیونگ:بچه بودی مامانت بهت یاد نداه به چیزای ممنوعه  دست نزنی

پسر یه نگاهی به نفس انداخت و یه نگاهی به هیونگ وبعد گفت:وای ببخشید این خانوم همون دوست دختر شماست>>؟؟؟من نمیدونستم ..معذرت میخوام خانوم.................. میشه دستمو ول کنین؟؟

هیونگ دستشو ول کرد و یه نگاه غذبناکی بهش انداخت که پسره سریع در رفت

هیونگ عصبانی نشست کنار نفس اما این عصبانیت برای نفس قابل فهم نیود چون اون فکر میکرد که دلیلی نداره هیونگ عصبانی باشه و فکر کرد که از یه جای دیگه دلش پره

هیونگ:گفتم مواظب باش زیر دست وپا له نشی

نفس نگاه متعجبی بهش انداخت اخه منظور این حرفشو نمیفهمید وبعد یه نگاهی به خودش انداخت و

گفت:من که سالمم

هیونگ:حتما باید بری زیر تریلی هیجده چرخ و مثل خمیر بچسبی به زمین و من بیام با کاردک جمعت کنم که له شده حساب بشی(اینم به خاطر راحیل) اگه چند دقیق دیر تر میرسیدم زیر دست وپای این پسره له میشدی

نفس :چیششش

هیونگ پوزخندی زد و گفت:چیه واسه ما اخم و تخم و چیش پیش میکنی ولی واسه دیگران خوب بلدی ناز کن

نفس عصبانی شد دلش نمیخواست شخصیتش  زیر سوال بره برای همین زود بلند شد که بره یه دفعه هیونگ گفت:بشین سرجات حوصله ندارم از کنار یکی دیگه جمعت کنم

تا نفس اومد حرفی بزنه سریع هیونگ دستشو انداخت دور کمر نفس و نشوندش روی صندلی و گفت:ما مثلا الان زوج هنری هستیم نه عزیزم؟؟

نفس به اطرافش نگاه کرد و دید که تیفانی داره میاد طرفشون زیرلب گفت:اه این دخترا هم بی خیال این روانی نمیشن انگار حالا چیزیم هست

هیونگ:مطمعن باش نشنیدم

نفس:اوا شنیدی؟؟؟؟

هیونگ:اصلا...مخصوصا با اون صدای بلندت

همین حین تیفانی اومد جلو و  نشست کنار نفس

تیفانی:اوپا چرا قبلش خبرم نکردی؟

نفس خیلی اهسته  زیرلب :اوپا و ضحر مار ..اوپا و درد ..اوپا و مرض..اوپا بخوره توسرت

هیونگ:یهویی شد

تیفانی دستشو به طرف نفس گرفت:من تیفانی ام دوست اوپا ..البته فقط دوست ...حسود نشو بعدم شروع کرد به خندیدن

نفس دست داد و گفت  :خوشبختم

بعد زیرلب گفت :هه هه هه کجاش خنده داشت؟اه اه چه لوس و شروع کرد  به ادا در اورن تیفانی:حسود نشو ..چیش این پسره شیرین عقل چی داره که من به خاطرش حسودی کنم؟

هیونگ:تموم شد؟

نفس:ها؟؟

هیونگ:خودگوییات تموم شد ؟

نفس نگاه کرد به صندلی کنارش و دید تیفانی رفته اما بالافاصله یکی نشست جاش ایندفعه نفس نیگاه کرد و دید راضیه است

نفس:حال میکنی نه؟

راضیه:اره بابا فکر کنم من مردم اینجا بهشته

نفس:هستی فعلا مگه دنیا بدون پارازیت میشه عشق فیلم به پیام بازرگانیشه

راضیه:خفه میشی یاخفت کنم؟

نفس: هیچ کدوم ..خفت میکنم...........حالا چرا فکر میکنی مردی؟؟

راضیه:اخه اینجا کسایی را میبینم که حتی فکرشم  نمیکردم تو خواب ببینم

نفس:بله دیدم چجوری گرم گرفته بودی

راضیه:حسودیت میشه؟

نفس:تو میتونی اینجوری توهم بزنی شاید به بیماریت که القابتو به دیگران میچسبونی کم بشه شنیدی میگن کافر همه را به کیش خود پندارد

راضیه:این زبون ماریت کی کوتاه میشه؟

نفس:وقتی تو به رحمت ایزدی بپیوندی

راضیه:زبونتو گاز بگیر

نفس»:بروبابا

راضیه بلند شد و رفت و در حینی که میرفت گفت:تحملت واقعا سخته

نفس عصبانی شد و خواست جوابشو بده که برگشت دید راضیه رفته ...اعصابش خورد شد وزیر لب گفت:اینقدر بزدله که وقتی حرف میزنه پای حرفش واینمیسته و در میره تا جوابشو نشنوه ...بدبخت

هیونگ:کلا عادت داری به خودگویی نه؟

نفس:هان؟

هیونگ زیر لب :درد و هان

نفس:چیزی گفتی؟

هیونگ هنوز واسه اتفاق قبلش ناراحت بود رو به نفس گفت:چطوره امشب بریم خونه ی این راج کاپور؟

نفس بلند داد زد »:نههههههههههههههههههههههههههه

هیونگ:چته؟کر شدم ...مگه کزاز داره یا ایدز؟

نفس یه پوزخندی زد و گفت:هیچ کدوم ..این اصلا ادم نیست که دچار بیماری بشه

هیونگ:سر یه لجاجت میخوای کارتون خواب بشیم؟

نفس:من  که با یک نفر بیخود لجاجت کنم

هیونگ:پس چرا؟

نفس:میدونی چیه؟نمیخوام تا تقی به توقی خورد و هیچ راهی به ذهنش نرسید تمام روزا به این فکرکنه که به یه نفر چه لطفی کرده و ازش برعلیهم استفاده کنه

هیونگ:نمیفمم

نفس:نترس به موقعش میفهمی بزار یه چند روز با این بگردی متوجه میشی

هیونگ یه کاغذ گذاشت رو میز نفس نگاهی بهش انداخت وگفت :این چیه؟

هیونگ:ببین من اگه حالم بد شد یه راست میری اینجایی که برات کشیدم یه پارکه واسه سالمندان همونجا میمونی تا من حالم خوب بشه فهمیدی ؟؟

نفس:چی؟مگه چته؟؟ببینم بیماری قلب داری؟حالا چرا پارک؟

هیونگ پوزخندی زد و گفت:اره فکر کن بیماری قلب دارم

نفس:بگو چرا حالت بد  میشه؟

هیونگ:من عادتم اینه زود مست میشم زود هم مستی از سرم میپره یه ساعت بیشتر دووم نداره پس منو بردی اونجا حالم بعد از یه ساعت خوب میشه

نفس تازه دوهزاریش جا افتاد نگاهی به گیلاس دست هیونگ انداخت و میخواست اونو از دستش بگیره ولی دیر شده بود هیونگ تمام گیلاسو یک نفس سر کشید ه بود بلافاصله پشت سرش یکی دیگه را سر کشید مشروبش هم خالص بود و خیلی قوی

نفس نگاهی به هیونگ انداخت طبق گفته خودش زود مست شد و حالتش عوض شد چشماش برق میزد یه لبخند دندون نمایی زد و گفت : وای توچقدر خوشگلی خانوم گاوه

نفس سری از روی تاسف تکون داد و گفت:اره تو هم یه زنجیری دیوانه ای سریع زیربغل هیونگ و گرفت وبلندش کرد  و بردش گذاشتش تو ماشین به همون ادرسی که هیونگ گفته بود 

پارک قشنگی بود با اینکه نصف شب بود ولی بازم تک و توکی پیرمرد و پیرزن اونجا پیدا میشد نفس هیونگو برد و نشوندش رو یه نیمکت و خودش هم نشست کنارش هیونگ مدام چرت و پرت میگفت 

هیونگ:گاوا میتونن با  اهو ها ازدواج کنن؟

نفس یه خنده عصبی کرد و گفت:چطور ؟

هیونگ:اخه من از  خانوم گاوه خوشم اومده میخوام باهات ازدواج کنم

نفس از شدت حرص دندوناشو روی هم میفشرد

نفس:پس شما اهویین؟؟

هیونگ:اره دیگه

نفس:فکر کنم اشتباه شده چون مردا گوزنن نه اهو...

هیونگ دستاشو باز کرد و گفت:حالا حرص نخور بیا بغل اقا گوزنه

نفس:نچ نچ نچ نچ مست شدنش هم به رنگ وروی ادمی نیسی

 یه لحظه نفس از هیونگ ترسید یه پسر مست تنها با یه دختر؟ خوب نفر سوم کیه؟شیطون خودمون دیگه .... واقعا ترسناک هم هست

 یه دفعه هیونگ بلند شد و شروع کرد به  کشیدن دست نفس

نفس:چی شده؟؟

هیونگ:بلند شو بیا بریم فضایی ها حمله کردن بلند شو بلند شو الان میبرنموون سیارشون تجزیه و تحلیلمون میکنن

نفس عصبی شد دستشو پس زد و گفت:واقعا مستی یا خودتو به مستی زدی؟؟

خوب در واقع هیونگ مست بود اما نه در این حد که توهم بزنه اینا را داشت ادا در میورد

هیونگ:بلندشو زود باش الان سر میرسن

نفس کلافه داد زد :وای بسه دیگه اروم بگیر

هیونگ اومد نشست کنار نفس اما حالش اصلا خوب نبود سرشو گذاشت رو پاهای نفس و روی نیمکت دراز کشید

نفس:راحتی دیگه؟

هیونگ که اصلا تو این حال و هوا نبود ..جوابی نداد

یه دفعه هیونگ چشماش ها خیلی وحشتناک وسریع باز کرد

نفس یکه خورد ...

نفس:چیه چرا اینجوری میکنی؟؟؟

هیونگ:با من ازدواج میکنی خانوم گاوه؟

نفس  کلافه و عصبانی نفسشو بیرون داد وگفت:تو از روی پای من بلند شو من باهات ازدواج هم میکنم

هیونگ:قول بده؟

نفس دیگه واقعا عصبانی شده بود و دست خودش نبود یه دفعه بلند شد و هیونگ محکم افتاد رو زمین اسفالت و شروع کرد به اه و ناله کردن

هیونگ:ایییییییییییی خدا کمرم

نفس یکم نگران شد و اومد بالای سر هیونگ

نفس:وای چی شد مردی؟؟

هیونگ:تو بمیری

نفس :اوا زنده ای؟

هیونگ:من تا تو را با دستای خودم چال نکنم نمیمرم

نفس  عذاب وجدان گرفت پیش خودش گفت همین چندساعت پیش به خاطر من سیلی خورد و منم الان کمرشو شکوندم به خاطر همین زیر بغل هیونگو گرفت  و روی نیمکت خوابوندش و سرش هم گذاشت رو پای خودش

هیونگ خیلی یه دفعه ای گفت:دوستت دارم دختره ی فضایی من

نفس دهنش یه متر باز شد اخه هیونگ خیلی یه دفعه ای این حرفو زد نا خوداگاه اشک چشمای نفسو گرفت

 یه لبخندی زد و گفت:کاش این حرفو تو هوشیاری میزدی نه مستی

هیونگ دستشو گذاشت پشت گردن نفس و سرشو نزدیک خودش کرد و گفت:من فقط یه دختره ی فضایی دارم اونم تویی برای همیشه دوستت دارم سرشو اورد نزدیک تر و نزدیک تر فاصله ی لباشون چند سانتیمتر بود نفس هم هیچ واکنشی نشون نمیداد اصلا از قصد هیونگ خبر نداشت هیونگ مرد این کارا نبود ؟اما نفس همون لحظه با صدای یه پیرزن به خودش اومد....

پیرزن:وای خدای من چه رومانتیک...بوسه در پارک اونم ساعت دوازده نصف شب

نفس سریع خودشو کشید عقب و به خودش اومد

نفس:بوسه؟بعد یه پوزخندی زد و گفت:فکر کنم اشتباهی پیش اومده مادر بزرگ

پیرزن یه نگاه وحشتناکی به نفس انداخت وگفت :مادر بزرگ خودتی من جای نوه ی تورا دارم وبعد سریع راهشو کشید ورفت

نفس بعد از رفتن پیرزن شروع کرد به خندیدن بعد یه نگاهی به هیونگ کرد و دید از هوش رفته

یه اهی کشید وگفت:چی می شد الان مست نبودی و میفهمیدی چی گفتی؟چی می شد اگه زندگی منم مثل این فیلم ها اخرش به خوبی خوشی تموم مشد و هم من و هم تو بهم ابراز عشق میکردیم/؟غیر ممکنه نه؟اهی کشید و ادامه داد اره غیر ممکنه

اما با این حرف ها به هیج نتیجه ای نمیرسید پس سعی کرد همه چیزو فراموش کنه سرشو گذاشت رو سینه ی هیونگ  و خوابید

نفس با تکون های هیونگ بیدار شد

به سختی چشم هاشو باز کرد و هیونگو جلوش دید

هیونگ:مارا ببین خودمونو به کی سپردیم مثل اینکه تو از من مست تری؟

نفس:حالت خوب شده؟

هیونگ:نه دارم میمیرم

نفس:چته؟

هیونگ:ای خدا اینا از کجا پیدا کردی؟چرا من باید اینو تحمل کنم؟

هیونگ دوباره شده بود همون هیونگ سابق و این نفسو ازار میداد دلبخند تلخی زد و گفت :حرفا وکارای قبلت همش از روی مستی بود/؟

هیونگ دست پاچه شد:مگه چیکار کردم؟باور کن از روی مستی بود

نفس هم دیگه سعی کرد همون نفس قبلی بشه و یکم هیونگو بترسونه

نفس:میدونی با من چیکار کردی؟حالا چطوری به زندگیم ادامه بدم هان؟وسط این همه گرگ...... و شروع کرد به گریه مصنوعی

هیونگ خیلی دستپاچه شد راستی راستی فکر کرد یه غلطی کرده

هیونگ:ببین ...گریه نکن ....اخه ما که وسط پارکیم من چیکار میتونستم بکنم ؟حتما اشتباه میکنی

نفس سرشو اورد بالا  ویه لبخند شیطانی زد و گفت:مگه تو به خودت اطمینان نداری پس حتما یه کازی کردی دیگه

هیونگ خیلی عصبانی شد دستشو برد بالا نفس هم متقابلا دستشو گرفت جلو صورتشو و  گفت:ای بابا شوخی کردم تو که دست بزن نداشتی

هیونگ دستشو اورد پایین و گفت:منو مسخره میکنی؟

نفس :اره

هیونگ دوباره دستشو برد بالا

نفس این دفعه دستشو نگرفت جلوی صورتش و به جاش یکی زد به ساق پای هیونگ و

گفت:تو میخوای منو بزنی؟

هیونگ خم شد و ساق پاشو گرفت و گفت:هاری؟

نفس :اره  حالا ولش کن ساعت چنده؟

هیونگ:زده پای منو قطع النخاع کرده میگه ول کن ساعت چنده....

نفس :عقل کل اون ادمه که قطع النخاع میشه در ضمن طوری نشده که ایقدر سوسول نباش

هیونگ:میگم نمیتونم پامو تکون بدم فکر کنم نیاز به عمل داشته باشه باید تو پام پلاتین بذارن حالا چیکار کنم

نفس:اووووووووووووو کی میره این همه راهو بلند شو

هیونگ:نمیتونم پامو تکون بدم فهم داری؟

نفس:اٍ؟؟؟نمیتونی ؟میخوای خودم واست تکونش بدم

هیونگ دستاشو به نشانه تسلیم اورد بالا و گفت: نه نه اصلا میدونی چیه نمیدونم چرا یه دفعه پام خود به خود تکون میخوره

نفس خنده ای کرد رفت جلو دستشو گرفت جلوی هیونگ و گفت:پاشو بچه ننه

هیونگ یه لبخند شیطانی زد و دست نفسو گرفت و به محض اینکه بلند شد شروع کرد به پیچوندن دست نفس

نفس:اخ اخ دستم ولم کن مردم

هیونگ:منو میزنی هان؟

نفس :ولم کن دستم شکست

هیونگ:بگو من شخصا غلط کردم تا ولت کنم

نفس:شما عموما غلط کردی

هیونگ:دستتو میشکنم ها

نفس:جراتشو نداری بچه سوسول ...ای دستم داره جدی جدی میشکنه ها

هیونگ:بگو غلط کردم

نفس:غلط کردی

هیونگ:بگو غلط کردم وگرنه دستت شکسته میشه

نفس:غلط کردی

هیونگ دید واقعا این دختر دست بردار نیست ترسید براش اتفاقی بیفته دستشو ول کرد یه لحطه از کاری که کرده بود ناراحت شد

نفس تا هیونگ دستشو ول کرد سریع شروع کرد به ماساژ دادن دستش و راهشو کشید رفت هیونگ هم رفت دنبالش

هیونگ لنگ میزد نفس هم یه دستش کج بود وبا اون یکی دستش داشت  دستشو ماساژ  میداد ( پ. ن:خدا امشبو به خیر بگذرونه دودقیقه با هم تنها بودن یکیشون لنگ شد ویکیشون هم دستش شکست)

هیونگ:خوبی؟

نفس:به مرحت شما زیر سایه شما عالی

هیونگ:حالا من سوسولم یا تو؟

نفس یرگشت و دید هیونگ لنگ میزنه نفس هم مثل هیونگ ناراحت شد

نفس:تو که سوسول تر از منی ببین چطور لنگ میزنه

هیونگ:اصلا ولش کن بیا بریم سوار ماشین شیم بریم یه قبرستونی کپه مرگمون را بذاریم

نفس هیچی نگفت و با هیونگ سوار شد تا به قول خودشون برن دنبال یه قبرستونی برا ی کپیدن

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////


نظرات شما عزیزان:

رها
ساعت21:45---16 مرداد 1392
خخخخخخخخخخخخ

مجید جان دلبندم اون مزاحه نه نزاح

اره بابا میدونم شوخی میکنی انقدام بی جنبه نیستم اصن میدونب؟ منکلا جنبم بالاس
پاسخ:راستی یادم رفت بگم اعتماد به سقف کاذبت تو حلقم با این با جنبه ایت


رها
ساعت10:27---14 مرداد 1392
مجید جان دلبندم اون مزاحه نه نزاح

خخخخ

میدم شوخی میکنی دیگه اینقدام بی جنبه نیستیم
وافعا؟خاکتوسرم بشه که ابروی هرچی نویسنده را که چه عرض کنم ابروی هرچی انسانه روی کره ی زمین را بردم با این سوادم.میگم دوستان من میرم یه دور دیگه کلاس اولو بخونم ممکنه چندوقی نباشم.خداحافظ


رها
ساعت1:37---13 مرداد 1392
بلهه بر منکرش لعنت!!بابا اعتماد به سقف!! به این میگن خود زرو پنداریای مفرط!! ولی نه شوخی کردم حالا نیای بزنی تو گوشم!! مرسی که بلاخره بعد غیبت کبری ظهور کردی !
اصلا اعتماد به نفس من یه چیزی اونورتر از اعتماد به سقفه رسیده به هفت اسمون.....بعدشم رها خانوم من دست بزن ندارم ....البته بگذریم از اینکه بعضی اوقات عصبی میشم نزدیکتری چیزو پرت میکنم به طرف مقابل .....چی فکر کردی؟من که گفتم برمیگردم ....نفس خانوم گمگشته باز اید به وبلاگ غم مخور................راستی دوستان من به شوخی اینقدر از خودم تعریف میکنم یه بار باورنکنیدها پیش خودتون نگید این دختره چقدر از خود راضیه ......اینا همش محض نزاحه(ببینم نزاح همینجوری؟چیکار کنم دیگه سواد ندارم ...نویسنده ی بی سواد ندیده بودیم که دیدیم)


رها
ساعت2:16---12 مرداد 1392
سلام ما رو مچل کردیا!!! پاشو بیا بقیشو بذار!!! منتظرم! راستی داستانتم خوبه
پاسخ:باشه بابا میذارم ..چرا میزنی؟الان اومدم واسه همین .....راستی میخواستی داستانم خوب نباشه؟اونم داستان من؟ معلومه داستان من خوب که چه عرض کنم عالیه....من از هر انگشتم 501هنر میریزه خانوم خانوما


ازيتا
ساعت15:46---11 مرداد 1392
بتركي نفس ... كي بقيشو ميزاري؟ مرديم بابا
پاسخ:خدا نکنه خواهر ..من بترکم کی بیاد برت ادامه داستانو بذاره؟یه دور از جونی چیزی همینجور بی برو برگشت منو نفرین میکنی؟در ضمن فعلا که نمردی زنده باش تا ادامشو بذارم


ghughu
ساعت12:29---10 مرداد 1392
میدونستی چند روزه مارو کاشتی ادامه رو نمیزاری؟
پاسخ:فکر کنم به دوسه هفته ای میشه ...درسته؟


ثنا
ساعت13:35---6 مرداد 1392
اعتماد به سقفت تو حلق هيون جونگ !!!

درضمن ... هيون جونگ ادم خشكي نيست ... حداقل نه اين طوري كه تو نشونش دادي ... و درحقم لطف ميكني اگه قسمت بعدو سريع تر بزاري ... ميسي عزيز
پاسخ:خوب وقتی تعریف میکنن منم جو گیر میشم امپر اعتماد به نفسم میزمه بالا ...بعدش هم همیشه باید تو داستانا یه ادم بده وجود داشته باشه وگرنه داستان چرت میشه...


faezeh
ساعت14:53---1 مرداد 1392
سلام.خیلی داستان قشنگی بود:)ای کاش زودتر ادامشو می ذاشتی
پاسخ:ببخشید دیر میزارم چون سرم این روزا خیلی شلوغه


انيتا
ساعت10:01---1 مرداد 1392
اي خدا .... بازم قسمت بعدو نزاشتي ؟؟؟؟

توروخدا زود بزار . اين هيونم يه ذره نرم تر كن . بدبخت هيونگ جون
پاسخ:سعی میکنم از این به بعد زود زود بزارم.در ضمن هیون در واقع همینجوریه نمیتونم تو داستانم عوضش کنم


سعیدی حمید(لینا)
ساعت17:37---30 تير 1392
عکسایی که روز اخر گرفتیم رو داری؟میتونی به ایمیل ارسالشون کنی؟

ایمیل من :z.july78@yahoo.com
پاسخ:دارم ولی متاسفم من تو ایمیلم نمیرم ...اصلا پسوردم یادم رفته


Lina
ساعت11:36---29 تير 1392
پ.ن که میذاری یعنی چی؟منظورت پ ن پ است؟
پاسخ:پ.ن مخفف پیام نویسنده است بی سواد


لینا
ساعت20:29---28 تير 1392
داستان جالبی داری دوست من!
میدونم


لینا
ساعت20:28---28 تير 1392
Bravo!my friend

fb
ساعت17:05---28 تير 1392
داستانت عالیه حرف نداره خیلی تکه بهت تبریک میگم قسمت خانم گاوه اینا خیلی خندیدم تیکه کلامات خیلی دوست دارم دمت گرم منتظرقسمت بعدهستم خواهش میکنم زود تربذار مرسی
من کلا همه چیم خوب و دوست داشتنیه هم تیکه کلامام هم داستانم هم خودم


انيتا
ساعت12:21---28 تير 1392
به به به ... نفس خانم .... اومدي .... نميذاشتي نميذاشتي يهويي دوتايي گذاشتي ؟؟؟؟؟

عالييييي بود ... لطفا قسمت بعدم زود بزار نميرم از خماري
بده دوتا دوتا گذاشتم تا جبران خماریت بشه؟سعی میکنم از این به بعد زود زود بزارم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ